زندگی پرستاره من

دریچه ای کوچک به جهانی بزرگ

زندگی پرستاره من

دریچه ای کوچک به جهانی بزرگ

بازهم برساووش و بارش معروف مرداد ماه....

میدونید همیشه یه سری رصدها هست که با بقیه فرق داره!! واسه من خیلی وقتها رصدها کلیشه ایه.. بری هی رصدو برگزار کنی و بیای.. ولی بعضی رصدها هست که واسش ثانیه ها رو میشماری... ناسلامتی منجمی میدونی اون شب و اون ساعتها چه خبره، مخصوصا اگه بارش شهابیم باشه و مخصوصا اگه سال قبلشم مهتاب خانوم رصد بارشتو خراب کرده باشه

بماند.. چند روز قبل از بارش به دوستان اطلاع دادم که فلان روز و فلان ساعت بارش برساووشیه.. هر گروه به نحوی اعلام امادگی کرده... دوستان، جمع تورلیدرهای برجسته استان، دانشجوها و ...
خلاصه همه چی محیا بود واسه رصد اونم از نوع بارشیش!!!

همیشه قبل رصد یه دغدغه بزررررگ داشتم... نکنه پادگان بهم مرخصی ندن!!؟؟ این بار این رو هم نداشتم... آخه چند روزی بود خدمتم تموم شده بود و به اصلاح علمیش منقضی الخدمت و به اصلاح خودمون خلاص الخدمت شده بودم. حالا منو فرض کنید هم خدمتم تموم شده بود هم بارش شهابی در راه بود و شبی به یاد موندیه دیگه... خلاصه حالی بس خوش داشتم در آن لحظات

همه چی برای رصد محیا بود که یکی از منجمهای گروه خبر داد که به علت نزدیکی به زمان بابا شدن نمیتونه بیاد...هم خوشحالی بود وهم ضد حال ولی یه دل خوشی و آرومی داشتم.. 


خلاصه طبق معمول روزهای رصدی ماراتونی قبل از رصد در پیش بود...مخصوصا اینکه به خاطر اینکه رصد یه کم تا دیر وقت بود باید یه میان وعده مناسب هم به عزیزان و دوستان داده میشد...از یه طرف ساندویچ از یه طرف نوشابه...خلاصه نفهمیدم چطور افطار کردم..
حرکتمون از ساعت 9 بود که من طبق طبق معمول همیشه نیم ساعتی زودتر اونجا بودم.... بخدا یه رب زودتر بودم دیگه....5دقیقه بودا... آقا همون 9 مشتری شیم...جهنم 9:15 آخرش.... نگین 9:30 بخدااااا....خلاصه مهم این بود که من بودم دیگه..


دوتا اتوبوس و یه مینی بوس جمع اون شب ما رو تشکیل میدادن.. مسن ترین فرد جمعمون حدود 75 سالشون بود و کوچیکترین هم نگار دایی بود با سنی بالغ بر 6 ماه...از الان منجم شده عسل دایی فقط بجای دیدن اجرام توی چشمی نمیدونم چرا میخاد اونها رو بخوره..؟؟؟؟



شب زیبایی بود طبق معمول توضیحات لیدر و دوست عزیزم آقای سید محسن حاجی سعید در مورد کاروانسرا و بعد هم برنامه رصد... اموزش آسمان و صورفلکی در کنار شهابهایی که اسمان بالای سر و خیلی زیبا کرده بودند حال و هوای خاصی به جمع داده بود...
صورفلکی تابستانی به همراه پروین و ثور و ماه که اخرای برنامه بهمون رسید و خوشه های عقرب و قوس، سحابی حلقه و دمبل و البته خوشه چوب لباسی، کهکشان اندرومدا بخشی از صورفلکی و اجرامی بود که اونها رو مهمون چشمانمون کردیم...والبته یه عالمه شهاب خوشکل و کوچیک و بزرگ..

بدون شرح...






بعد از اینکه تقریبا رصد به پایان رسید برای صرف یه میان وعده و البته دورهم بودن به شاه نشین کاروانسرا رفتیم که یکی از دوستان با صدای سازش فضا رو قشنگ کرده بود...خیلی قشنگ بود..جاتون خالی





.
.
.
راستی.....
اسمون دلتون پرستاره

نظرات 1 + ارسال نظر
پونه جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 01:47 ق.ظ

زیباست...رصد،آسمان،عکس هاتون....دلتنگی من و تردید از تصمیمی که دیروز گرفتم...براتون آرزوی موفقیت دارم.ای کاش خبر میدادی ما هم میومدیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد