زندگی پرستاره من

دریچه ای کوچک به جهانی بزرگ

زندگی پرستاره من

دریچه ای کوچک به جهانی بزرگ

حکایت نجومی:

روزی دانشمندی بزرگ برای عموم درباره ستاره شناسی سخنرانی می­کرد، او توضیح داد که چگونه زمین به دور خورشید میچرخد و چطور خورشید به دور مرکز مجموعه وسیعی از ستارگان بنام کهکشان راه شیری میگردد. در پایان سخنرانی، پیرزنی کوچک اندام از انتهای اتاق برخاست و گفت: "چرند میگویی. راستش را بخواهی

جهان یک بشقاب تخت است که بر پشت یک سنگ پشت غول آسا قرار دارد" . دانشمند با لبخندی پیروز مندانه جواب داد:"پس آن سنگ پشت کجا ایستاده است؟" پیرزن گفت:"جوان خیلی زرنگی،خیلی زرنگ. اما از آنجا به پایین همه اش سنگ پشت است!"

بیشتر مردم برجی بی انتها از سنگ پشت را بعنوان تصویری از جهان نمپذیرند و آن را مشخره می یابند، اما از کجا معلوم که ما بیشتر از دیگران میدانیم؟ ما از جهان چه میدانیم و چگونه معلومات خود را بدست اورده ایم؟ جهان از کجا امده و به کجا میرود؟آیا جهان ابتدایی داشته و اگر آری قبل از آن چه می گذشته است؟ 

 

آسمون دلتون پرستاره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد