ستارگان بی آسمان پروژه ای نجومی از طرف کلوپ نجومی آوااستار(forum.avastarco.com) که میتونید با رفتن به این کلوپ از کم و کیف کار مطلع بشید
دیشب(چهارشنبه 15 تیرماه90) افتخار داشتیم اولین شب اون رو در یزد و با همکاری بهزیستی یزد برگزار کنیم
در ذیل میتونید گزارش انی برنامه رو ببینید:
اولین شب، بهترین خاطره
شاید باورتون نشه ولی این متن رو بارها وبارها پاک کردم و باز از اول نوشتم. تا حالا خیلی گزارش رصد نوشتم ولی نمیدونم چرا این یکی خیلی واسم مهمه. دیشبم که میخواستم از برنامه عکس بگیرم یهو دیدم ای دل غافل شارژ دوربینم تموم شده کلی کلافه بودم تا خدا از آسمون یه دوربین فرستاد. بازم خدا روشکر میتونم لذت دیشبم با چندتا دل مشغول دیگه تقسیم کنم
بذارین گزارشمو شروع کنم:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
چند روز پیش بود که آقای سواچه مسئول کمپ بهزیستی در روستای نیر با من تماس گرفت و قرار اولین رصد را گذاشت. همون لحظه خبر را به خانم stargazer اطلاع دادم. خیلی وقته باهم دنبال این برنامه هستیم و واقعا اگر ایشان نبودند این برنامه شکل نمیگرفت. خبر برگزاری این رص خیلی به دل مینشست. نمیدونم چرا ولی خب خیلی ذوق داشت. ذوق اینکه بهت اجازه بدهند تو هم کاری بکنی!
چهارشنبه مورخ تیرماه بعنوان اولین شب رصدی معرفی شد. ساعت حرکت حدودا 7 شب، رصدگاه اردوگاه مهرجویان بهزیستی در روستای نیر
شاید بدترین خبر وقتی که به کاری دل میبندی، این هست که ان کار کنسل شود. ساعت حدود6بود که برای هماهنگی باراننده تماس گرفتم.
"الو اقای واعظی اقا ما حاضریم، کجایین شما؟؟"
"شرمنده اقای طامهری ماشینم خرابه شاید امشب نریم!!!!"""
به این میگن بدترین خبر. خدا امیدتو نا امید نکنه!
با پیگیری های من بالاخره ماشین درست شد(مگه جرات داشت درست نشه) و ساعت 8:30 شب بود که تقریبا یزد را به مقصد دهستان نیر که حدودا 2ساعت با یزد فاصله دارد ترک کردیم
من به همراه دوست و همراه عزیزم آقای سلطانی که علی رغم بیماری بازهم بقول خودش این فیض را از دست نداد، افتخار منجم باشی جمع را بر عهده داشتیم.
یک شوق غیر قابل وصف. واقعا از ته دل میگم، جای همه تون خالی
حس قشنگ توضیح دادن:
ساعت 10:45 دقیقه بود که به رصدگاه که بالای دهستان نیر در ارتفاعات قرار داشت رسیدیم:"اردوگاه بهزیستی مهرجویان". وقتی رسیدیم برنامه ای با مزمون جنگ شب در حال برگزاری بود. در میان پسربچه های مددجو، عده ای جوان دیده میشدند. از یکی از آنها پیجوی احوال شدم. اسمش مجید بود. گفت ما دانشجوییمو الان هم بیست روزی هست که اینجا در خدمت بچه های ممدجو هستیم. خیلی غبته خوردم. عذر میخوام ولی دمش گرم.(اخر کارم نذاشتن ازشون عکس بگیرم)
اقای سلطانی در حال توضیح زحل:
اسمان از هرشب دیگری قشنگ تر بود، ستاره های زمینی بیشتر از اون بالایی ها دل نواز بودند. گرچه خیلی هاشون حرف زدن براشان سخت بود و یا باید کمی بیشتر منتظر میماندی تا به رصدگاه برسند اما!!!!
گرچه طول میکشید تا سوال بپرسه ولی قشنگ میپرسید:
رصد را در زمین فوتبالی که در اردوگاه تعبیه شده بود برگزار کردیم. ماه پشت کوه رفته بود اما زحل نه!
اقا ستاره دوتایی چیه؟:
رصد با زحل آغاز شد. باورم نمیشد پسر بچه ها همیشه شیطنت جانانه ای در رصد ها دارند اما انگار جنس این بچه ها از آسمان بود و انگار گم شده خود را پیدا کرده بودند! جهت یابی ، صورفلکی مهم(در حد خیلی ساده) و چند جرم قابل رویت از پشت تلسکوپ، پاسخ به سوالات دوستان آسمانیم از جمله کارهایی بود که در آن رصد انجام شد.
یک حس فوق العاده زیبا، فوق العاده. تا تجربه اش نکنی نمیفهمی!
یا علی